سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صفحه اصلی |  پست الکترونیک
دلـــــــــــــــتنگ خـــــــــــــدا
حدیث موضوعی

خدایم...

یادم میفتد به چند سال پیش... وقتی گفتم تو وجود نداری!

یادم میفتد به افکار پلیدی که در ذهن داشتم و میخواستم تا از تو دور شوم...

نمازو عبادتی در کار نبود...

نیکو خیری هم خبری نبود...

تورا نوشته ای روی کاغذ میدیدم...

ولی تو، مرا، رها نکردی! حتی در همان لحظه هم حِسّت میکردم... میگفتم خدا؟ چرا ولم نمیکنی؟ آخه مگه من چی دارم که اینقد مواظب منی؟ مگه من کیم که اینقد حواست بهم هست؟

چرا منو از خودت جدا نمیکنی؟

چرا نمیذاری از لذت های دنیوی لذت ببرم؟

همیشه ته گناهانم عذابی در درونم وجود داشت... که ای بنده ی من، من هنوز منتظر تو هستم...

چه روزهایی رو پشت سر گذاشتم... ولی تو رهایم نکردی...

خدایا چقدر من بی روح و بی عطوفت و بی مروت بودم... و هستم...

خدایا چشمانم تورا میخواهند... ولی تو بالاتر از حد دیدنی...

دلم را با نورت نورانی کن

خدایا رهایم نکن که بی تو، عالم معنا ندارد!

 

علی - جمعه 19 مهر 1392 ساعت 2:30 شب - یا الرّحمن

 





      

روزی که این وبلاگو راه انداختم، یعنی سه شنبه شب تاریخ 16 مهر 92 ، در ظلمت تمام! آمدم تا قلمم را آغشته به جوهر روحم کنم تا از مرکب گناهم فاصله گیرم...

من چونان حیوان در بند کشیده شده، در منجلاب گناهم دستو پا میزنم...

همیشه از خدایم معرفت خواستم... و وقتی خداوند معرفتم را افزونی داشت، تازه فهمیدم چقدر پَستَم! چقدر جا خوش کرده ام در قعر این چاه...

حالا در این چاه، منمو تاریکی های اعمالمو بوی تعفّن گناهامو رخ خندان شیطان!

بالای سرم خداوند نورٌ علی نور، با روشنایی تابانش بر من میتابد... و من چه بچگانه دستش را نیمه راه رها میکنم و خداوند چه حکیمانه و چه رحمانی باز دوباره دستش را به سویم دراز میکند...

خداوندا تو رحیمی و من ظالم...

دستم را بگیر و رهایم کن از این بندهای نفسانی...

مرا با نور خودت پاک گردان...

اگر لایق هستم...

 

 

علی - چهارشنبه 17 مهر 1392 ساعت 12:20 ظهر - یا الرّحمن

 






برچسب ها : خداوند رحمان  , گنهکار  , گناه  ,