روزی که این وبلاگو راه انداختم، یعنی سه شنبه شب تاریخ 16 مهر 92 ، در ظلمت تمام! آمدم تا قلمم را آغشته به جوهر روحم کنم تا از مرکب گناهم فاصله گیرم...

من چونان حیوان در بند کشیده شده، در منجلاب گناهم دستو پا میزنم...

همیشه از خدایم معرفت خواستم... و وقتی خداوند معرفتم را افزونی داشت، تازه فهمیدم چقدر پَستَم! چقدر جا خوش کرده ام در قعر این چاه...

حالا در این چاه، منمو تاریکی های اعمالمو بوی تعفّن گناهامو رخ خندان شیطان!

بالای سرم خداوند نورٌ علی نور، با روشنایی تابانش بر من میتابد... و من چه بچگانه دستش را نیمه راه رها میکنم و خداوند چه حکیمانه و چه رحمانی باز دوباره دستش را به سویم دراز میکند...

خداوندا تو رحیمی و من ظالم...

دستم را بگیر و رهایم کن از این بندهای نفسانی...

مرا با نور خودت پاک گردان...

اگر لایق هستم...

 

 

علی - چهارشنبه 17 مهر 1392 ساعت 12:20 ظهر - یا الرّحمن

 






برچسب ها : خداوند رحمان  , گنهکار  , گناه  ,